بی عشق به خانه برنخواهم گشت .......
باران ببار این بار،
او را خواهم دید
این شهر بی در و پیکر
حریف اراده من نیست!
خواهم گشت
همینه اش را
خیابان به خیابان
کوچه به کوچه
باران امشب
بی عشق به خانه
برنخواهم گشت …
سایت عاشقانه...
باران ببار این بار،
او را خواهم دید
این شهر بی در و پیکر
حریف اراده من نیست!
خواهم گشت
همینه اش را
خیابان به خیابان
کوچه به کوچه
باران امشب
بی عشق به خانه
برنخواهم گشت …
گاهی فقط از کل دنیا دلت یکی را می خواهد
و خودت هم خوب می دانی …
تا ابد هم که منتظرش بمونی و واسش تلاش کنی
هیچ وقت به دستش نمی آوری
باید بگذاری و بگذری
و تا همیشه اونو توی دلت نگه نداری
و چه سخت است این دانستن …!
چپیده بودیم توی صف …
زیر باران …..
منتظر تاکسیهای هفت تیر به پارک وی ….
دختر کنار دستی ام از همان اولی که پشت سرم ایستاد
چترش را گرفت سمت من که ….
شما قدتان بلندتر است آقا ،
چتر را بگیرید دستتان من هم بیایم زیرش ….
لبخند هم زد …..
از آن جنس لبخندهای قشنگ ….
مهربان و ملیح ….
دخترانه و دلبر ….
چطور میتوانستم عاشقش نشوم؟
او لبخند زده بود و هوا بارانی بود ….
دیگر اختیار و انتخابی وجود نداشت ….
عاشق شدن یک ضرورت بود …..
یک باید !
خنده ام میگیرد …
وقتی پس از مدتها بی خبری ،
بی آنکه سراغی از این دل بگیری …
می گویی دلم برایت تنگ است …
یا دلم را به بازی گرفته ای ،
یا معنای واژه ها را خوب نمی دانی ؟
دلتنگی …
ارزانی خودت ،
من دیگر دلم را به خدا سپرده ام …